
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۴۱
۱
با محیط عشق او دنیا بر ما شبنمی است
چشمهٔ آبی چه باشد هفت دریا شبنمی است
۲
موج و دریا و حباب و جو به عین ما نگر
تا روان بینی در آن دریا که آنها شبنمی است
۳
عارف دریا دلی گر دم ز دریا می زند
هست دریای خوشی اما از آنجا شبنمی است
۴
ژالهای بر عارض لاله نشیند در نظر
گرچه سیراب است اما جان ما را شبنمی است
۵
ای که می گوئی که آب روی دریا دیده ام
آبرو داری ولی در دیدهٔ ما شبنمی است
۶
چیست عالم شبنمی از بحر بی پایان ما
آبرو از ما بَرد ، گر قطرهای یا شبنمی است
۷
چشم ما بحر محیطی در نظر دارد مدام
غیر این دریای ما در چشم بینا شبنمی است
۸
نعمتالله خوش در این دریای بی پایان فتاد
در چنین دریا چه باشد قطرهای یا شبنمی است
نظرات
pure-az