شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۴۱۶

۱

خیالش نقش می بندد بهه دیده

چنان نقش و چنین دیده که دیده

۲

دو چشمم روشن است از نور رویش

به مردم می نمایم آن به دیده

۳

خیال عارضش در دیدهٔ ما

بود نقشی بر آبی خوش کشیده

۴

صبا در گلستان می خواند شعرم

شنیده غنچه و جامه دریده

۵

درآمد از درم ساقی سرمست

چنان شاهی مرا مهمان رسیده

۶

دلم آئینه گیتی نمائی است

به لطف خود لطیفش آفریده

۷

فتاده آتشی در نی دگر بار

مگر از سیدم حرفی شنیده

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۵۵۰

نظرات