
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۴۲
۱
جان ما با ما در این دریا نشست
یار دریا دل خوشی با ما نشست
۲
از سر هر دو جهان برخاست دل
بر در یکتای بی همتا نشست
۳
در خرابات مغان ما را چو یافت
مجلسی خوش دید خوش آنجا نشست
۴
چون سر دار فنا دار بقا است
بر سر دار آمد و از پا نشست
۵
ما و ساقی خوش به هم بنشسته ایم
خوش بود با مردم دانا نشست
۶
زاهد مخمور زیر افتاد و شد
عاشق مست آمد و بالا نشست
۷
سید ما نور چشم مردم است
لاجرم بر دیدهٔ بینا نشست
تصاویر و صوت

نظرات