شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۴۴۱

۱

دل ز ما کردی بری یعنی که چه

هیچ با ما ننگری یعنی که چه

۲

بی حریفان خلوتی دارم مدام

می به تنها می خوری یعنی که چه

۳

می نهی لب بر لب جام شراب

آبرویش می بری یعنی که چه

۴

رو گشائی راز گوئی با صبا

پردهٔ گل می دری یعنی که چه

۵

بر سر راه امید افتاده ایم

بر سر ما نگذری یعنی که چه

۶

هر نفس آئینهٔ روشن دلی

می بری می آوری یعنی که چه

۷

دم مزن از سیدی گر عاشقی

بندگی و سروری یعنی که چه

تصاویر و صوت

نظرات