شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۴۵۷

۱

عشق تو گنجی و دل ویرانه ای

مهر تو شمعی و جان پروانه ای

۲

عقل دوراندیش و ما در عشق تو

نیست الا بیدلی دیوانه ای

۳

آشنای عشقت آن کس شد که او

همچو ما گشت از خرد بیگانه ای

۴

کار ما از جام ساغر درگذشت

ساقیا پر کن بده پیمانه ای

۵

صوفی و صافی و کنج صومعه

ما و یار و گوشهٔ میخانه ای

۶

غرقهٔ خوناب دل شد چشم ما

در نظر داریم از آن دردانه ای

۷

عاشقی را سیدی باید چو من

پاکبازی عارفی فرزانه ای

تصاویر و صوت

نظرات