
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۴۵۹
۱
نیک سیاح جهان گردیده ای
نور چشم عین ما گردیده ای
۲
دیدهٔ اهل نظر دیدی بسی
در نظر ما را چه نور دیده ای
۳
نقد هر کس همچو نقاشان شهر
دیده ای و یک به یک سنجیده ای
۴
خار خوردی همچو بلبل لاجرم
خوش گلی از گلستانش چیده ای
۵
گفتهٔ مستانهٔ رندان شنو
این چنین قولی دگر نشنیده ای
۶
عشقبازی نیک دانی همچو ما
گر چو با این کار ما ورزیده ای
۷
گر چو سید سوختی در آتشش
چون شرر بر جان چرا لرزیده ای
تصاویر و صوت

نظرات