
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۴۷۴
۱
تنها نه منم عاشق تو بلکه جهانی
گر جان طلبی هان بسپارند روانی
۲
هر سو که نظر می کنم ای نور دو چشمم
بینم چو خودی بر سر کویت نگرانی
۳
گر نام من ای یار بر آید به زبانت
در هر دو جهان یابم از آن نام و نشانی
۴
خواهی که به پیری رسی ای جان ز جوانی
زنهار مکن قصد دل هیچ جوانی
۵
این علم معانیست که کردیم بیانش
خود خوشتر از این قول که کرده است بیانی
۶
ما نقش خیال تو نگاریم به دیده
بی نقش خیال تو نباشیم زمانی
۷
در آینهٔ دیدهٔ سید همه بینند
آن نور که دیدیم در این دیده عیانی
تصاویر و صوت

نظرات