
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۴۷۵
۱
نعمت الله نمی شود فانی
این چنین دانی ار مسلمانی
۲
عارف ار خرقه ای براندازد
نقش بندد خیال سبحانی
۳
هر که او جان فدای جانان کرد
شاید ار گوئیش که جانانی
۴
یک حقیقت به هر زبان گویا
خوش کلامی بود اگر خوانی
۵
سر زلفش اگر به دست آری
جمع گردی ازین پریشانی
۶
قول سید شنو که سلطان است
چه کنی گفته های خاقانی
تصاویر و صوت

نظرات