
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۴۸۱
۱
ای درد تو درمان من جان منی تو یا تنی
من خود که باشم من تو ام می از من و تو خود منی
۲
کل وجود جودک من جودک موجودنا
با من مگو ترکی دگر تا کی منی و سن سنی
۳
خلوتسرای چشم ما خوش گوشهٔ آب روان
بر چشم ما بنشین دمی ای چشم ما را روشنی
۴
هم سر توئی هم سر توئی هم مصر پر شکر توئی
هم یوسف دلبر توئی هم شخص و هم پیراهنی
۵
جان مغز بادام است و تن همچون شجر ای جان من
تو در میان جان و تن ای جان دل چون روغنی
۶
گرچه گدای حضرتم سلطان ملک همتم
ورچه فقیر خدمتم هستم ز عشق تو غنی
۷
سید به جستجوی تو گردد به هر در روز و شب
او در برون جویای تو ، تو خود درون مخزنی
تصاویر و صوت

نظرات