
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۴۹۶
۱
زر به باران ده که تا جان را بری
ور زرت باشد بشو از جان بری
۲
سلطنت خواهی سر و زر را بباز
سلطنت خود نیست کار سرسری
۳
بگذر از یاساق و راه شرع گیر
گر به ایمان تابع پیغمبری
۴
پای همت بر سر دنیا بکوب
تا بر آری دست و پای سروری
۵
نو عروسانند فکر بکر من
خوشترند از لعبتان بربری
۶
گر بیابی حبه ای از قند ما
گنج قارون را به یک جو نشمری
۷
همچو سید تخم نیکی را بکار
گر همی خواهی که از خود برخوری
تصاویر و صوت

نظرات