
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۵۲
۱
دوش رفتم در خرابات مغان رندانه مست
دیدم آنجا عارفان و عاشقان مستانه مست
۲
جوشش مستی فتاده در نهاد خم می
جان و دل سرمست گشته ساغر و پیمانه مست
۳
جام می در داده ساقی خاص و عام مجلسش
آشنایان مست از آن پیمانه و بیگانه مست
۴
عاقل و فرزانه دیدم مست جام عشق او
در خیال روی او خوش عاشق دیوانه مست
۵
زاهدان از عشق او در کنج خلوت در خروش
در هوایش صوفیان در گوشهٔ کاشانه مست
۶
عود جان در مجمر سینه به عشق بوی او
سوخت بر آن آتش عشق عاشق مستانه مست
۷
در هوای آفتاب روی او یکسان شده
جمله ذرات وجود عاشق فرزانه مست
۸
کعبه در وی گشته حیران بتکده مدهوش او
صومعه نالان ز عشقش آمده میخانه مست
۹
در میان عارفان دیدم نشسته سیدی
خوش گرفته در کنار جان خود جانانه مست
نظرات
منتظر