
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۵۳۱
۱
مجلس عشق است و ما سرمست می
یار با ساقی و ما مهمان وی
۲
باز با میر خراباتم حریف
خلوتی خالی و جز ما هیچ شی
۳
کشتهٔ عشقم از آنم زنده دل
مردهٔ دردم از آنم گشته حی
۴
گر بیابی عاشقی گو الصلا
ور ببینی عاقلی گو دو رهی
۵
عشق ما را رو به میخانه نمود
جان فدای این دلیل نیک پی
۶
عالمی سرمست و خماری کریم
تو چنین مخمور باشی تا به کی
۷
سید ما را نگر کز عشق او
نامهٔ هستی به مستی کرده طی
تصاویر و صوت

نظرات