
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۷۳
۱
ساقی سرمست رندان میر بی همتای ماست
گوشهٔ میخانهٔ او جنت المأوای ماست
۲
ما درین دریای بی پایان خوشی افتاده ایم
آبروی عالمی ای یار از دریای ماست
۳
چشم ما روشن به نور روی او باشد مدام
این چنین نور خوشی در دیدهٔ بینای ماست
۴
در خرابات مغان مستیم و با رندان حریف
ذوق اگرداری بیا آنجا که آنجا جای ماست
۵
گفتهٔ ما مرده ای گر بشنود زنده شود
گوئیا آب حیات از نطق جان افزای ماست
۶
گفتم از بالای تو جانا بلائی می کشم
گفت خوش باشد بلای تو که از بالای ماست
۷
در سر ما عشق زلفش دیگ سودا می پزد
مایهٔ سودای خلقی سرخوش از سودای ماست
۸
اسم اعظم در همه عالم ظهور نور او است
جامع ذات و صفاتش این دل دانای ماست
۹
از دل و جان بنده ای از بندگان حضرتیم
نعمت الله در دو عالم سید یکتای ماست
تصاویر و صوت

نظرات