
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۸
۱
چشم ما شد به نور او بینا
نظری کن به نور او در ما
۲
آب این چشمه می رود هر سو
لاجرم سو به سو بُود دریا
۳
غرق بحریم و آب میجوئیم
ما طلبکار او و او با ما
۴
دردمندیم و دلخوشیم از آن
درد عشق است و جان بود دردا
۵
ما خیالیم و در حقیقت او
هو معنا و فانظروا معنا
۶
نور معنی نموده در صورت
گنج اسما نهاده در اشیا
۷
نعمت الله از او شده موجود
نور او هم به او بود پیدا
تصاویر و صوت

نظرات