شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۸۱

۱

درد با همدرد اگر گوئی رواست

درد با بی درد خود گفتن خطاست

۲

دردمندانیم و دُردی می خوریم

دردمندی همچو ما دیگر کجاست

۳

دُرد دردش نوش کن گر عاشقی

زانکه دُرد درد او ما را دواست

۴

در نظر داریم بحر بیکران

آبروی ما همه از عین ماست

۵

عشق در دور است و ما همراه او

سیر ما بی ابتدا و انتهاست

۶

جمله موجودیم از جود وجود

هرچه بود و هست نور کبریاست

۷

هیچ شیئی بی نعمت الله هست نیست

هرچه هست و بود و باشد از خداست

تصاویر و صوت

سید جابر موسوی صالحی :

نظرات