
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۹۸
۱
دیده تا نور جمالش دیده است
در نظر ما را چه نور دیده است
۲
چشم ما روشن به نور روی اوست
خوش بود چشمی که نورش دیده است
۳
دل هوا دارد که پیوندد به او
گوئیا از جان خود ببریده است
۴
تا خبر یابد از آن جان عزیز
از همه یاران خبر پرسیده است
۵
عشق مست است و حریف جان ماست
عقل مخمور و ما ز ما رنجیده است
۶
عاشق یک روی می دانی که کیست
آنکه در او غیر او پیچیده است
۷
نعمة الله نیک داند عاشقی
مدتی شد تا همین ورزیده است
تصاویر و صوت

نظرات