
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۹۹
۱
چشم مردم دیدهٔ ما نور رویش دیده است
لاجرم در دیدهٔ ما همچو نور دیده است
۲
از سر ذوق است این گفتار ما بشنو ز ما
زانکه قول این چنین هرگز کسی نشنیده است
۳
در خیال آنکه نقش روی او بیند به چشم
دیدهٔ اهل نظر گرد جهان گردیده است
۴
تُرک چشم مست او دلها به غارت می برد
زلف طرّارش به هر موئی دلی دزدیده است
۵
عشق سرمست است و با رندان حریفی می کند
عقل مخمور است و از زندان ما رنجیده است
۶
از کرم ساقی ما مِی می دهد ما را مدام
بر سر ما آب رحمت گوئیا باریده است
۷
هرکسی از لطف سلطانی نوائی یافتند
حضرت او نعمت الله را به ما بخشیده است
تصاویر و صوت

نظرات