
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۰۸
۱
بشنو معانئی که بیان ولایتست
دارم نشانئی که نشان ولایتست
۲
آب حیات ماست به هر سو که می رود
سرچشمه اش ز بهرهٔ خوان ولایتست
۳
ملک جهان چو باغ بهاری است تازه شد
حکمی به ما رسید که آن ولایتست
۴
ایام غم گذشت دگر شاد و خرمیم
آمد امام وقت زمان ولایتست
۵
بشنو به ذوق گفتهٔ مستانه گوش کن
کین قول عاشقان و زبان ولایتست
۶
گنجینهٔ ولایت والی دل ولیست
جانم فدای اوست که جان ولایتست
۷
از خوان نعمت الله ما نعمتی بخور
خوش نعمتی بود که ز خوان ولایتست
نظرات