شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۲۱

۱

موج و دریا آب بادش نزد ما

لاجرم باشد حجاب ما ز ما

۲

ما ز ما جوید چو ما با ما بُود

هر که او با بحر ما شد آشنا

۳

هر چه باشد در حدوث و در قدم

از خدا هرگز نمی ‌باشد جدا

۴

در عدم خوش خوش حضوری یافتیم

در فنا داریم جاویدان بقا

۵

نور روی او است در عالم عیان

بنگر این آئینهٔ نور خدا

۶

جامع مجموع اسمای اله

می‌نماید صورت و معنی به ما

۷

درد اگر داری دوا از خود بجو

زانکه درد تو بود عین دوا

۸

عقل اگر خواهی برو جای دگر

عشق اگر خواهی درآ در بزم ما

۹

چون نوا از نعمت الله می ‌برند

نعمت‌الله کی بماند بینوا

تصاویر و صوت

سید جابر موسوی صالحی :

نظرات