
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۱۴
۱
هرچه او می دهد همه داده است
دادهٔ او مگو که بیداد است
۲
ای خوشا وقت عاشقی که مدام
بر در میفروش افتاده است
۳
بزم عشقست و عاشقان سرمست
کس چنین بزم خوب ننهادست
۴
غم عشقش خجسته باد که دل
به غم عشق دایما شاد است
۵
عقل در بزم عشق دانی چیست
چون چراغی نهاده بر باد است
۶
هرکه او شد غلام سید ما
بنده مقبلست و آزاد است
۷
چه کنم نعمت همه عالم
نعمت الله خدا مرا داده است
نظرات