شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۲۱۵

۱

دوای درد دل ای یار دردست

بحمدالله که ما داریم در دست

۲

بیا و دُردی دردش بماده

که صاف عاشقانش دُرد دردست

۳

دلی کو کشتهٔ عشق است زنده است

کسی کو مردهٔ دردست مرده است

۴

بدادم دین و دل دردش خریدم

چنین سودی بدین مایه که کرده است

۵

مرا مهری است در خاطر که خورشید

بگرد سایهٔ چترش چه گرد است

۶

اگر دردم نمی دانی نظر کن

سرشک سرخ بین و رخ که زرد است

۷

کسی داند شفای درد سید

که جامی از شراب درد خورده است

تصاویر و صوت

سید جابر موسوی صالحی :

نظرات