
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۲۶
۱
سریر سلطنت عشق بر سر دار است
از آن سبب سر این دار جای سردار است
۲
به جان جملهٔ رندان مست کاین دل ما
مدام در هوس دست بوس خمار است
۳
بیا که سینهٔ ما مخزنیست پر اسرار
اگر چنانکه تو را ذوق علم و اسرار است
۴
سخن مگوی ز دستار و بگذر از سر آن
هزار سر به یکی جو چه جای دستار است
۵
برفت مرغ دل ما نیامدش خبری
مگر به دام سر زلف او گرفتار است
۶
به نور دیدهٔ او دیده چشم ما روشن
ببین به نور جمالش که نور آن یار است
۷
حباب اگر چه صداست از هزار جمله یکی
به عین ما نظری کن ببین که انهار است
۸
مکن به چشم حقارت نظر به مخلوقی
که جمله فعل حکیم است و نیک در کار است
۹
چو عارفان برو و شکر نعمة الله گو
مباش منکر سید چه جای انکار است
تصاویر و صوت

نظرات