
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۳۹
۱
نور رویش آفتابی دیگر است
سایهٔ او ماهتابی دیگر است
۲
زلف او درتاب رفت از دست دل
تاب او را پیچ و تابی دیگر است
۳
گفتمش جان و دل جانان توئی
گفت آری این جوابی دیگر است
۴
نقش می بندم خیالش را به خواب
خوش بود این خواب خوابی دیگر است
۵
جرعهٔ جام شراب ما بنوش
تا بدانی کاین شرابی دیگر است
۶
ای که می گوئی حجاب من نماند
این نماندن هم حجابی دیگر است
۷
جام پر آبست نزد ما حباب
جام ما آب و حبابی دیگر است
۸
سید ما تا غلام عشق اوست
در جهان عالیجنابی دیگر است
نظرات