
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۴۰
۱
ملک جان در ولایتی دگر است
تخت دل در حمایتی دگراست
۲
قول مستانه ای که ما گوئیم
بشنو او را حلاوتی دگر است
۳
دلبران در جهان فراوانند
حسن ما را ملاحتی دگر است
۴
عاقلان را نهایتی است ولی
عاشقان را نهایتی دگر است
۵
وحده لاشریک له می گو
کاین سخن از روایتی دگر است
۶
در خرابات رند سرمستیم
ذوق ما ذوق و حالتی دگر است
۷
نعمت الله خدا به ما بخشید
این عنایت عنایتی دگر است
نظرات