
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۵۶
۱
هر که آمد سوی ما با ما نشست
خوش خوشی با ما درین دریا نشست
۲
از سر هر دو جهان برخاست خوش
بر در یکتای بی همتا نشست
۳
عقل مسکین زیر دست عشق شد
عشق مستولی است بر بالا نشست
۴
هر که چون ما همنشینی را نیافت
کی تواند همچو ما تنها نشست
۵
هر که سر در پای خم می نهاد
جاودان افتاد و شد از پا نشست
۶
گردکی گردد به گرد دامنش
رند دریا دل که او با ما نشست
۷
نعمت الله مجلسی آراسته
در خرابات مغان آنجا نشست
تصاویر و صوت

نظرات