
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۶۹
۱
عشق مستست و عقل مخمور است
عاقل از عاشقی بسی دور است
۲
ذوق مستی طلب کن از مستان
چه کنی همدمی که مخمور است
۳
زاهد ار حال ما نمی داند
هیچ او را مگو که معذور است
۴
آینه روشن است و می بینم
در نظر ناظری که منظور است
۵
آفتاب جمال او بنمود
لاجرم عالمی پر از نور است
۶
گنج ویرانه ای است این دل ما
لیکن از گنج عشق معمور است
۷
دیگران گر به عقل معروفند
نعمت الله به عشق مشهور است
تصاویر و صوت

نظرات