
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۷۰
۱
عشق مستت و عقل مخمور است
عقل از ذوق عاشقان دور است
۲
دیدهٔ مردم است از او روشن
نظری کن ببین که منظور است
۳
نقد گنج وی است در دل ما
گنج ویران به کُنج ویران است
۴
شد دو عالم به نور او روشن
روشن این چشم ما از آن نور است
۵
ذره ذره چو نور می نگرم
آفتابی به ماه مستور است
۶
زاهدار ذوق ما نمی یابد
هیچ عیبش مکن که معذور است
۷
عشق بازی و رندی سید
در خرابات نیک مشهور است
تصاویر و صوت

نظرات