
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۸۴
۱
رند سرمست فارغ البال است
بی غم از قال و ایمن از حال است
۲
نی که موجود ثانیش خوانند
بر الف نزد عارفان دال است
۳
سر فدا کن چه قدر زر باشد
خرقه چو بود که مال پامال است
۴
خواجه گر راه میکده گم کرد
مرد هادی نگر که او ضال است
۵
هرچه بر عقل مشکلست ای یار
حلَش از عشق جو گر اشکال است
۶
عشق مشاطه ایست تا دانی
بلکه صاحب تمیز و دلال است
۷
عقل کل در بیان سید ما
دم فرو بسته گوئیا لال است
نظرات