
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۸۶
۱
ما را همه شب شب وصال است
ما را همه روز روز حال است
۲
از دولت عشق پادشاهیم
سلطانی عشق بی زوال است
۳
گویا ز خدا خبر ندارد
هر دل که اسیر جاه و مال است
۴
بگذر ز جان و عیش جان جو
کاسباب جهان همه وبال است
۵
تا حسن جمال دوست دیدیم
ما را ز وجود خود ملال است
۶
با روی تو جام می کشیدن
در مذهب عاشقان حلال است
۷
نقصان مطلب ز نعمت الله
چون نیک نظر کنی کمال است
تصاویر و صوت

نظرات