
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۹۰
۱
درد ار داری دوا همان است
درد ار نوشی شفا همان است
۲
با جام می ار دمی برآری
دانی که حیات ما همان است
۳
عمریست که مبتلای دردیم
خود راحت مبتلا همان است
۴
فانی از خود فنا همین است
باقی به خدا بقا همان است
۵
در آینه همه نظر کن
می بین همه را لقا همان است
۶
ما جام جهان نمای عشقیم
این جام جهان نما همان است
۷
گر صورت سیدم دگر شد
اما به خدا خدا همان است
نظرات