
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۹۱
۱
نعمت الله میر مستان است
در خرابات میر مستان است
۲
در گلستان عشق رندانه
گوئیا چون هزاردستان است
۳
عقل از اینجا برفت و عشق آمد
موسم ذوق می پرستان است
۴
عهد بستیم با سر زلفش
دل اگر بشکند شکست آنست
۵
در عدم خوش به تخت بنشستیم
نزد اهل نظر نشست آنست
۶
چون ز هستی خویش نیست شدیم
هستی اوست هرچه هست آنست
۷
دامن سید است در دستم
جاودان بنده را به دست آنست
تصاویر و صوت

نظرات