
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۹۳
۱
ای که گوئی که ماهتاب آنست
باطنش بین که آفتاب آنست
۲
می عشقش به ذوق می نوشیم
نزد رندان ما شراب آنست
۳
هر خیالی که نقش می بندی
در خیالی خیال خواب آنست
۴
ای که گوئی مرا حجاب نماند
آن غلط کرده ای حجاب آنست
۵
گر بپرسند آب حیوان چیست
بوسه ده بر لبش جواب آنست
۶
عقل اول که هست ام کتاب
بشنو خوش بخوان کتاب آنست
۷
نعمت الله خدا به ما بخشد
نعمت خوب بی حساب آنست
تصاویر و صوت

نظرات