
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۰۱
۱
نعمت الله حریف مستان است
عاشق روی می پرستان است
۲
در خرابات مست لایعقل
ساقی بزم باده نوشان است
۳
والهٔ زلف روی محبوب است
فارغ از جمع و از پریشان است
۴
نوبت زهد و زاهدی بگذشت
دولت عشق و دور رندان است
۵
نوش کن جام می که نوشت باد
گر هوایت به آب حیوان است
۶
در دلم درد و در سرم سودا
باده درجام و عشق در جان است
۷
هرکجا ساغری که می یابی
نعمت الله همدم آن است
تصاویر و صوت

نظرات