شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۳۰۹

۱

میر میخانهٔ ما سید سر مستانست

رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست

۲

نور چشم است و به نورش همه را می بینم

آفتابیست که در دور قمر تابانست

۳

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

تو مپندار که او از نظرم پنهانست

۴

گر فروشند به صد جان نفسی صحبت او

بجز ای جان عزیزم که نکو ارزانست

۵

گنج اگر می طلبی در دل ما می جویش

ز آنکه گنجینهٔ او کُنج دل ویرانست

۶

دُردی درد به من ده که خوشی می نوشم

من دوا را چه کنم درد دلم درمانست

۷

رند مستی به تو گر روی نماید روزی

نعمة الله طلب از وی که مرا جانانست

تصاویر و صوت

سید جابر موسوی صالحی :

نظرات