شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۳۱۴

۱

جامی ز می پر از می در بزم ما روان است

هرگز که دیده باشد جامی که آنچنان است

۲

عالم بود چو جامی باده در او تجلی

این جام و باده با هم مانند جسم و جان است

۳

از نور روی ساقی شد بزم ما منور

و آن نور چشم مردم از دیده ها نهان است

۴

در عمر خود کناری خالی ندیدم از وی

لطفش نگر که دایم با جمله در میان است

۵

جائیکه اسم باشد بی شک بود مسمی

هر جا که منظری هست اسمی به نام آن است

۶

آئینه ای که بینی روئی به تو نماید

جام مئی که نوشی ساقی در آن میان است

۷

جام و شراب و ساقی ، معشوق و عشق و عاشق

هر سه یکیست اینجا این قول عاشقان است

۸

سیلاب رحمت او سیراب کرد ما را

هر قطره ای از این بحر دریای بیکران است

۹

دیدیم نعمت الله سرمست در خرابات

میخانه در گشاده سر حلقهٔ مغان است

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۳۸۰
سید جابر موسوی صالحی :

نظرات