
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۱۷
۱
عشق جانان حیات جان من است
خوش حیاتی چنین از آن منست
۲
جان دل زنده ام از آن ویست
عشق او جان جاودان منست
۳
گر فروشم غمش بهر دو جهان
نزد اهل نظر زیان منست
۴
من امین و امانت سلطان
هست محفوظ و در امان منست
۵
می خمخانهٔ حدوث و قدم
همه از بهر عاشقان منست
۶
آن معانی که عارفان جویند
گر بدانند در بیان منست
۷
این چنین گفته های مستانه
سخن اوست وز زبان منست
۸
تا بود جان به جان ، محب ویم
چون کنم ترک جان که جان منست
۹
حکم سید که یرلغ آل است
آن به نام من و نشان منست
نظرات