
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۳۷
۱
در هر چه نظر کردیم نقشی ز خیال اوست
در آینهٔ عالم تمثال جمال اوست
۲
گر آب حیات ماست در چشمهٔ حیوان است
می نوش که نوشت باد ، کان عین زلال اوست
۳
هر ذره که می بینی خورشید در او پیداست
ناقص نبود حاشا کامل به کمال اوست
۴
با ذات غنی او عالم همه درویشند
سلطان و گدا یکسان ، جائی که جلال اوست
۵
دل رفت سوی دریا ما در پی دل رفتیم
از عقل مجو ما را بیرون ز خیال اوست
۶
این مجلس رندان است ما عاشق سرمستیم
مخمور نمی گنجد اینجا چه مجال اوست
۷
گر ساقی سرمستان جامی دهدت بستان
زیرا که می سید از کسب حلال اوست
تصاویر و صوت

نظرات