
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۴
۱
دل روان جان می دهد در عشق آن جانان ما
گر قبولش می کند شکرانه ها بر جان ما
۲
غرقهٔ دریای بی پایان کجا یابد کنار
ساحلش پیدا نباشد بحر بی پایان ما
۳
هرچه آید در نظر آئینهٔ گیتی نماست
روشنش بنگر که باشد نور آن جانان ما
۴
جان حیات جاودان از عشق جانان یافته
عشق اگر داری طلب کن ذوق جاویدان ما
۵
مجلس عشقست و رندان مست و ساقی درحضور
ساغر می نوش کن شادی سرمستان ما
۶
سینهٔ بی کینهٔ ما مخزن اسرار اوست
گنج اگر خواهی بجو گنج دل ویران ما
۷
نعمت الله رند و سرمست است و جام می به دست
می برند آن می دهد این سید رندان ما
تصاویر و صوت

نظرات
علی احمدی