
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۴۱
۱
جانم خیال شد به خیال خیال دوست
دل بیقرار گشت به عشق وصال دوست
۲
هر کس به آرزوی جمالست در جهان
مائیم و آرزوی خیال جمال دوست
۳
مهر منیر چیست شعاعی ز روی یار
یا کیست ماه نو چو غلامی هلال دوست
۴
تا زنگ غیر ز آئینهٔ دل زدوده ام
در آینه ندیده ام الوصال دوست
۵
مردم ندیده اند و گر سرو راستین
بر جویبار دیدهٔ ما چون هلال دوست
۶
ما را کمال نیست به خود ای عزیز ما
داریم ما کمال ولی از کمال دوست
۷
سید تو بار جان منه اندر وثاق دل
کاین خانه جای رخت بود یا محال دوست
نظرات