شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۳۴۳

۱

چشم ما روشن به نور روی اوست

لاجرم عالم به چشم ما نکوست

۲

دیده ام آئینهٔ گیتی نما

عاشق و معشوق با هم روبروست

۳

هر خیالی را که دیده نقش بست

دوست می دارم که می بینم به دوست

۴

عشق سرمست است و فارغ از همه

عقل مخمور است و هم درگفتگو است

۵

این عجب بنگر که آن مطلوب ما

طالبست و روز و شب در جستجوست

۶

غیر اگر دیگر نمی آید به چشم

هرچه می بینیم میگوئیم اوست

۷

سید و بنده به نزد ما یکی است

تا نپنداری که این رشته دوتوست

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۳۱۱

نظرات