شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۳۴۸

۱

چشم من روشن به نور روی اوست

این چنین چشمی خوشی بینا نکوست

۲

غیر او دیگر ندیده دیده ام

هرچه آید در نظر چشمم بر اوست

۳

دیدهٔ بینا به من بخشید او

لاجرم من دوست می بینم به دوست

۴

من چنین سرمست و با ساقی حریف

زاهد مخمور اگر در گفتگوست

۵

صورتی بیند نبیند معنیش

عاقل بیچاره در ماند به پوست

۶

غرق دریا آب می جوید مدام

بی خبر از عین ماء در جستجوست

۷

نعمت الله خرقه می شوید به می

پاکبازی دائما در شست و شوست

تصاویر و صوت

نظرات