شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۳۵۳

۱

اگر تو عاشق یاری به عشق دوست نکوست

به هر چه دیده گشائی چه حسن اوست نکوست

۲

اگر به کعبه رَوی بی هوای یار بد است

وگر به میکده باشی به یاد دوست نکوست

۳

جهان و صورت و معنی چو مغز باشد و پوست

تو مغز نغز بگیر و مگو که پوست نکوست

۴

اگرچه کشتن عشاق بد بود بر ما

ولی چه عادت آن یار نیکخوست نکوست

۵

تو را نظر به خود است ای عزیز بد باشد

مرا که در همه حالی نظر به دوست نکوست

۶

بیا و جامهٔ جان چاک زن به دست مراد

چو لطف او به کرم در پی رفوست نکوست

۷

ز زلف یار به عمر درازت ای سید

چو شانه حاصلت از نیم تار موست نکوست

تصاویر و صوت

نظرات