شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۳۶۲

۱

هر شاهدی که بینم با او مرا هوائیست

آئینه ایست روشن جام جهان نمائیست

۲

خلوتسرای دیده از نور اوست روشن

بر چشم ما قدم نه بنشین که خوش سرائیست

۳

در گوشهٔ خرابات رندی اگر ببینی

بیگانه اش ندانی او یار آشنائیست

۴

درویش کنج عزلت او را به دار عزت

صورت گدا نماید معنیش پادشائیست

۵

ما دردمند عشقیم دُردی درد نوشیم

خوشتر ز صاف درمان عشاق را دوائیست

۶

نقش خیال غیری بر دیده گر نگاری

نقاش خطهٔ چین گوید که این خطائیست

۷

ساقی عنایتی کرد خمخانه ای به ما داد

ز انعام نعمت الله ما را چنین عطائیست

تصاویر و صوت

نظرات