
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۶۵
۱
در این در به جز ما آشنا نیست
به نزد آشنا خود عین ما نیست
۲
گمان کج مبر بشنو ز عطار
که هر کو در خدا گم شد جدا نیست
۳
نه قربست و نه بعد آنجا که مائیم
مگو آنجا کجا آنجا کجا نیست
۴
حباب و موج و دریا هر سه آبند
جدایند از هم و از هم جدا نیست
۵
فنا شو از فنا و از بقا هم
فقیران را فنا و هم بقا نیست
۶
حریف درد نوش و دردمندیم
از این خوشتر دل ما را دوا نیست
۷
وجود این و آن نقش خیالست
حقیقت جز وجود کبریا نیست
۸
اگر گوئی همه حقست حقست
وگر خلقش همی خوانی خطا نیست
۹
چو سید نیست شو از هست و از نیست
چو تو خود نیستی هستی تو را نیست
تصاویر و صوت

نظرات