
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۶۶
۱
با آفتاب حسنش مه نزد او هلالی است
هر ذره ای که بینی او را از او هلالی است
۲
هر مختصر که بینی او معتبر بزرگیست
نقصی اگر بیابی آن نقص هم کمالی است
۳
جائی که جز یکی نیست مثلش چگونه باشد
دو آینه از آن رو تمثال بی مثالی است
۴
گیتی نمای ساقیست هر ساغری که نوشیم
عینی که دیده بیند سرچشمه زلالی است
۵
او آفتاب تابان عالم همه چو سایه
غیرش مخوان که غیرش نزدیک ما خیالی است
۶
عشق است جان عالم جانم فدای جانان
جانی که عشق دارد آن جان بی زوالی است
۷
امروز یار ما شو بگذار دی و فردا
با حال نعمت الله اینها همه مجالیست
تصاویر و صوت

نظرات