
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۷۰
۱
چو میخانه سرائی هیچ جانیست
مقامی همچو صحن آن سرا نیست
۲
به هر سو آب چشم ما روان است
در این دریا به جز ما آشنا نیست
۳
اگر تو طالب عشقی مرا هست
وگر تو عقل می جوئی مرا نیست
۴
نوای ما نوای بی نوائی است
نوائی چون نوای بینوا نیست
۵
مرو با زاهد رعنا در این راه
که ایشان را در این ره پا به جانیست
۶
کسی کو گنج عشق یار دارد
به نزد عاشقان حق گدا نیست
۷
خیال روی سید نور چشم است
دمی از دیدهٔ مردم جدا نیست
نظرات