شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۳۷۲

۱

جان ما بی عشق جانان هیچ نیست

درد دل داریم و درمان هیچ نیست

۲

در همه جان جز که هم جان هیچ نیست

تن چه باشد زانکه هم جان هیچ نیست

۳

بگذر از دنیی و عقی باده نوش

جز می و ساقی رندان هیچ نیست

۴

نزد مصری شهر بغداد است هیچ

کوبنان چبود که کرمان هیچ نیست

۵

با سبک روحان نشین ای جان من

زانکه صحبت با گرانان هیچ نیست

۶

غیر او هیچست اگر گوئی که هست

هرچه باشد غیر او آن هیچ نیست

۷

ظاهر و باطن همه عین وی است

غیر او پیدا و پنهان هیچ نیست

۸

دنیی و عقبی و جسم و جان همه

ای عزیزان نزد رندان هیچ نیست

۹

هر چه هست از جزو و کل کاینات

بلکه این مجموع انسان هیچ نیست

۱۰

با وجود سید هر دو سرا

بینوا چبود که سلطان هیچ نیست

تصاویر و صوت

نظرات