شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۳۷۳

۱

بی حضور عشق جانان راحت جان هیچ نیست

بی هوای دُرد دردش صاف درمان هیچ نیست

۲

در خرابات مغان جام شرابی نوش کن

تا بدانی با وجودش کآب حیوان هیچ نیست

۳

پیش از این در خلوت جان غیر جانان بارداشت

این زمان در خلوت جان غیر جانان هیچ نیست

۴

دیدهٔ جانم به نور طلعت او روشنست

غیر نور روی او را دیدهٔ جان هیچ نیست

۵

زلف و رویش را نگر از کفر و ایمان دم مزن

با وجود زلف و رویش کفر و ایمان هیچ نیست

۶

ماسوی الله جز خیالی نیست ای یار عزیز

بگذر از نقش خیال غیر او کان هیچ نیست

۷

همدم جام می و با نعمة اللهم حریف

زاهدی وقتی چنین در بزم رندان هیچ نیست

تصاویر و صوت

نظرات