
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۷۵
۱
در دل هر که عشق جانان نیست
مرده دانش که در تنش جان نیست
۲
عاشق زلف و روی معشوقم
التفاتم به کفر و ایمان نیست
۳
در خرابات چون من سرمست
هیچ رندی میان رندان نیست
۴
ای که درمان درد می جوئی
خوشتر از درد درد درمان نیست
۵
حالتی دیگر است مستان را
تو ندانی اگر تو را آن نیست
۶
نور چشم است و در نظر پیداست
روشنش را ببین که پنهان نیست
۷
هر که کفران نعمت الله کرد
در همه مذهبی مسلمان نیست
تصاویر و صوت

نظرات