شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۳۷۷

۱

غنچهٔ باغ غیر خندان نیست

بگذر از غیر او که چندان نیست

۲

هر که نقش خیال غیری بست

نقشبندی او به سامان نیست

۳

عاقلی کی چه عاشقی باشد

مست و مخمور هر دو یکسان نیست

۴

در دل هر که گنج معرفت است

هست معمور و گنج ویران نیست

۵

دردمندیم و درد می نوشیم

به از این درد ، درد درمان نیست

۶

ای که گوئی که توبه از می کن

این چنین کار ، کار رندان نیست

۷

عاشق رند و مست چون سید

در خرابات می پرستان نیست

تصاویر و صوت

نظرات